آن شب که ماه دیدم، هوشم برفت یکجا
هم مهر توییُ هم ماه، من پیرو بیدینت
مهر از تو آفریدند یا خود تو پور مهری
یا دین مهرپرستی، رو کرده بر آیینت؟
آری تو آن دلیلی ای مهلقا که اینک
چشم و تمام حواس بنشسته در کمینت
دل بردهای تو از ما، جان هم ببر نگارا
دل را کجاست آرام؟ بِنشانَش قرینت
در اوجم من آن دم آغوش میگشایی
لبهام وقف خاصِّ بوسهی بر جبینت
آنگه تو رخ نمایی، خورشید برنتابد
ای آفتاب پر مهر، مه حلقه بر نگینت
در پچ پچ طبیعت، نجوای تو دلاراست
چون پیچکی بپیچان در جانم طنینت
شوری شبیه امواج در جان به پا کردی
ساحل ندارد این موج جز لعل شکّرینت
پینوشت:
و سوگند به دوست داشتن.
فروغامان
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت